جدول جو
جدول جو

معنی لنگ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

لنگ شدن
(سَ گُ سَ بَ هََ زَ دَ)
از یک پای عاجز شدن. شل شدن. در پای کوتاهی یا شکستگی یافتن. اقعاد. (منتهی الارب) ، لنگ شدن کاری، تعطیل شدن آن. به علتی معوق و معطل ماندن آن. متوقف ماندن آن.
- لنگ شدن کاروان یا قافله، اقامت کردن آن در منزلی
لغت نامه دهخدا
لنگ شدن
اگر بیند که به هر دو پا لنگ شده، دلیل است که اعتقاد کدخدائی به کسی کرده بود. اگر لنگ درخواب بیند که لنگ بود و پای درست شد دلیل که مقصودش و مرادش حاصل شود. جابر مغربی
لنگ: شکست خوردن
لنگ بودن: از دست دادن خوشنامی
- لوک اویتنهاو
اگر بیند لنگ شده بود. دلیل است پیش خویشان خوار شود. محمد بن سیرین
دیدن لنگ درخواب، بر پنج وجه است، اول: منفعت. دوم: ناتوانی. سوم: درویشی (فقر و نداری). چهارم: غم و اندوه. پنجم: نقصان عیش (نقص و کمبود در زندگی)..
اگر خود را در خواب لنگ بیند، دلیل است که مقصودش برنیاید. اگر بیند که لنگ بود و به عصا می رفت، دلیل است که از کسی یاری خواهد و مرادش برآید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ / شُ فَ / فِ شُ دَ)
خمیده و منحنی شدن، متقلص گشتن دست و پا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ پَیْ /پِیْ وَ تَ)
لال شدن. خرس:
هرکه تو را هجو گفت و هجو تو برخواند
روز شهادت زبان او بشود گنگ.
منجیک.
تیره شد آب و گشت هوا روشن
شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد.
ناصرخسرو.
گر زبانم گنگ شد در وصف تو
اشک خون آلود من گویا خوش است.
عطار.
رجوع به گنگ و گنگ گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ مُ کَ دَ)
لنگیدن در عمل یا کار یا سخن (؟) : او نیز عریان و مجذوب بود. غایتش آنکه گاهی معقول میگفت و با مردم حرف میزد، اما گاهی لنگی میزد و لاابالی میگردید. (مزارات کرمان ص 192)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ زَ دَ)
کم وسعت شدن. (ناظم الاطباء). ضیق گشتن. مقابل فراخ شدن:
ز بس کشته و خسته بر دشت جنگ
شد آوردگه را همه جای تنگ.
فردوسی.
از ایشان بکشتند چندان سپاه
کز آن تنگ شد جای آوردگاه.
فردوسی.
بیابان چنان شد ز هر دو سپاه
که بر مور و بر پشه شد تنگ راه.
فردوسی.
رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شنا.
؟ (از لغتنامۀ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تظلم زنانند بر شاه روم
که بر مصریان تنگ شد مرز و بوم.
نظامی.
از شوق اینکه روی تو گلرنگ می شود
گل را قبای رنگ به بر تنگ می شود.
عالی (از آنندراج).
جسم زار ما ز بس بالید از غمهای او
شد لباس زندگانی تنگ بر اندام ما.
سلیم (ایضاً).
، سخت و دشوار شدن. در مضیقه شدن.
- تنگ شدن از چیزی، در مضیقۀ آن افتادن:
بباشیم تا دشمن از آب و نان
شود تنگ و زنهار خواهد بجان.
فردوسی.
- تنگ شدن روزی، سخت شدن معاش و زندگی بر کسی:
شنیدم که بر مرغ و مور و ددان
شود تنگ روزی ز فعل بدان.
(بوستان).
- تنگ شدن زندگانی، سخت شدن آن:
هر آنکس که پیش آید او را به جنگ
شود در جهان زندگانیش تنگ.
فردوسی.
- تنگ شدن عالم، سخت و دشوار شدن جهان بر کسی:
تنگ شد عالم بر او ازبهر گاو
شورشور اندرفکند و گاوگاو.
رودکی.
- تنگ شدن عرصه،در سختی و فشار واقع شدن. ناتوان و درمانده شدن در اجرای امری.
- تنگ شدن کار، سخت و دشوار شدن کارزار. صعب و مشکل شدن امری:
زمانی همی گفت کاین روز جنگ
بکار آیدم چون شود کار تنگ.
فردوسی.
چو شد زین نشان کار بر شاه تنگ
پس پشت شمشیر و از پیش سنگ.
فردوسی.
به روز چهارم چو شد کار تنگ
به پیش پدر شد دلاور پشنگ.
فردوسی.
عبداﷲ چون کارش سخت تنگ شد از جنگ بایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176).
- تنگ شدن معاش،تنگ شدن روزی. سخت شدن زندگی. کم شدن وسایل زندگی.
- تنگ شدن نفس، به سختی برآمدن دم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت ایضاً).
، آشفته خاطر شدن. (ناظم الاطباء). ملول و غمزده شدن. غمگین شدن. اندوهناک شدن. و با دل ترکیب شود:
رخ شاه ایران پرآژنگ شد
وزآن کار دشمن دلش تنگ شد.
فردوسی.
دل شاه کاوس از آن تنگ شد
که از بزم جایش سوی جنگ شد.
فردوسی.
و مدتی ببود آنجا و بازگشت که دلش تنگ شد و امروز اینجا به غزنین است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). رجوع به تنگدل و دلتنگ و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
، نایاب شدن. کم و دیریاب شدن.
- تنگ شدن چیزی، کمیاب شدن آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و اندر سال سته و اربعمائه (406 هجری قمری). غله تنگ شد. (تاریخ سیستان).
- تنگ شدن خبر، دشواریاب شدن آن. (از آنندراج).
- تنگ شدن دستگاه، بی چیز شدن. کم شدن مال و متاع:
چه بینید گفت ای سران سپاه
که ما را چنین تنگ شد دستگاه.
فردوسی.
گر به این دستور گردد دستگاه عیش تنگ
صبح نتواند تبسم را مکرر ساختن.
صائب (از آنندراج).
- تنگ شدن قافیه، نایاب و کمیاب شدن آن:
شاها چو دل دشمن تو قافیه شد تنگ
با آنکه مکرر شد چون جود شهنشاه.
فرخی.
- تنگ شدن کرم، نایاب شدن جوانمردی. کم و دیریاب گردیدن کرم:
به فرّ شه، که روزی ریز شاخست
کرم گر تنگ شدروزی فراخست.
نظامی.
- تنگ شدن وقت، عبارت از کم فرصتی است. (از آنندراج). نزدیک به آخر رسیدن آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، در راه بد شدن، لذیذ شدن. (ناظم الاطباء) ، سخت نزدیک رفتن:
چو شد تنگ نزدیک تختش فراز
نبوسید تخت و نبردش نماز.
فردوسی.
چو رامین تنگ شد بر پای دیوار
بدیدش ویس از بالای دیوار.
(ویس و رامین).
شد آنگه برش رازگوینده تنگ
نهان دشنۀ زهرخورده به چنگ.
(گرشاسبنامه).
ملک برفرش دیباهای گلرنگ
جنیبت راند و سوی قصر شد تنگ.
نظامی.
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
افراخته شدن (بنا و جز آن) بر افراشتن، تعالی ترقی، برخاستن (از جای از خواب)، دراز شدن (شب و روز)، بر پا شدن: (فتنه ای بلند شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند شدن
تصویر بند شدن
به چیزی آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا شدن
تصویر بنا شدن
ساخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگ شدن
تصویر گنگ شدن
لال شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ شدن
تصویر رنگ شدن
((~. شُ دَ))
فریب خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنگ شدن
تصویر گنگ شدن
((گُ. شُ دَ))
لال شدن
فرهنگ فارسی معین
گیج شدن، بی حواس شدن، کم حافظه شدن، حواس پرت شدن، پخمه شدن، کم هوش شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
ليعرّج
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
Stumble
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
trébucher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
potykać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
สะดุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
tropeçar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
stolpern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
ٹھوکر کھانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
হোঁচট খাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
tökezlemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
kujikwaa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
спотыкаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
つまずく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
绊倒
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
למעוד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
tersandung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
ठोकर खाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
inciampare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
tropezar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
struikelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
спіткнутися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
발이 걸리다
دیکشنری فارسی به کره ای